دلسادلسا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره
از حاملگی از حاملگی ، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

دلسا

بسم الله رحمان رحیم

سلام من دلسا کوچولو هستم به وبلاگ من خوش امدید

j

 

 

ه8ه

 

8

پاییز ۹۶#سیمین دشت

صد دانه یاقوت دسته به دسته با نظم و ترتیب یک جا نشسته هر دانه ای هست خوش رنگ و رخشان قلب سفیدی در سینه آن یاقوتها را پیچیده با هم در پوششی نرم پروردگارم هم ترش و شیرین هم آب دار است سرخ است و زیبا نامش انار است ...
8 آبان 1396

پیش دبستانی یک ( مهر ۹۶ )

  سلام دختر گلم بعد از یه مدت تاخیر دوباره اومدم که برات بنویسم خیلی دوس داری بری مهد کودک با بچه ها بازی کنی،من و بابایی تصمیم گرفتیم یه کلاس بفرستیمت . رفتم صحبت کردم مدیر اموزشگاه گفت چون دختر شما چهارسالشه بهتره مبتکران ثبت نامش کنید ،ولی چون ساعت کلاسش مناسب نبود مجبور شدم پیش یک ثبت نامت کنم ،اون بچه ها همشون پنج سالشونه ولی شما چهارساله هستی از همه کوچولوتری ،خیلی ذوق میکنی ،شهریه کلاست ۸۳۰ هزار تومن شد ،لباس و تغذیه هم شاملش میشه ،روزهای یکشنبه ،دوشنبه ،سه شنبه ساعت ۱۱ تا ۱ ،تغذیه هم بهتون عدسی ،سوپ ،لقمه میدن ،هر روز میای خونه مامان بهت میگه چی خوردی میگی سبزی پلو  تمام لباست همه غذاییه ،سوره کوثر رو خانومت...
1 آبان 1396

اندر احوالات دلسا جوونی

سلام دختر گلم این روزها زیاد وقت نمیکنم بیام برات بنویسم آخه تا کامپیوتر روشن میشه شما هی فضولی میکنی نمیزاری مامان برات بنویسه همش میگی حنسی  حنسی منظورت همون حسنیه تا برات می خونم حسنی میای بریم حموم سریع میگی نخوام نخوام الان سه هفته هستش که می می نمی خوری یه روز که در دستشویی باز بود شما یه دفعه پستونکتو پرت کردی تو دستشویی منم از فرصت استفاده کردم گفتم می میت رفت تو چاه دستشویی بعد بهت یه پستونک پاره دادم تو هم میزاشتی دهنت میگفتی این نه این نه منم بهت هی میگفتم دیگه می می نداری فقط همینه  من و بابایی وقتی ازت میپرسیم میمیت کو دلسا سریع میگی دیوثی می خوای بگی دستشویی میگی دیوث   فرهنگ لغت جدید دلسا جونی دس...
9 اسفند 1394

اندراحوالات دلسا

                         عزیز دل مامان این روزا خیلی وقت نکردم بیام برات بنویسم. الان دخملی مامان 21 ماهه شده خیلی وروجک شدی غذا هم خوب نمی خوری فقط دوست داری بازی کنی تازگیا چندتا کلمه میتونی بگی مامان,بابا,دایی,عمه,دد فرهنگ لغت دلسا آرتین=آچین            چایی=دایی                میام=امیا                      &...
5 مهر 1394

دومین عید با دلسا گلی مامان

      امسال عید من و بابا ی ی و دخملی بعد از سال تحویل رفتیم سیمین دشت جای همتون خالی خیلی خوش گذشت بعد از چهار روز اومدیم تهران بعد قرار شد بریم همدان با عمو مجتبی و خاله مهدیه وآرتین کوچولو خیلی خوش گذشت بعد از همدان رفتیم سنندج و بانه سیزده بدر تو راه بانه بودیم .   سال 1394 سال گوسفند(بز) ساعت تحویل سال نو ساعت 2 و 15 ثانیه روز شنبه 1 فروردین 1394 هجری قمری مطابق 30 جمادی الاولی 1436 هجری قمری و 21 مارس 2015 میلادی   ...
1 فروردين 1394

یک روز برفی

صبح که از خواب بلند شدم دیدم داره برف میاد کلی ذوق کردم دلسا جونی مامانو بردم جلو پنجره داشت با تعجب بیرون رو نگاه میکرد الهی مامان فدای اون چشمای نازت بشه خدایا شکرت واسه این همه نعمت خوبی که بهمون میدی خدیا شکرت واسه اینکه یه دختر نازو سالم بهم دادی خدا جونم واسه همه داده ها و نداده هات شکر ...
19 اسفند 1393

دخملی مریض شده

ووووووواااااااااای ی ی ی میکروبها حمله کردن دلسا جونی مامان مریض شده من و بابا جونی شما رو صبح جمعه سریع اوردیم تهران بردیم بیمارستان اقبال اما جمعه دکتر کودکان نمیشینه بیمارستان اقبال بعد رفتیم بیمارستان حسین فهمیده اونجا که بردیمت اقای دکتر دخملی رو معاینه کرد و گفت چرک گوشش بهتره ولی یکم التهاب داره گوشش ولی سینه دخملی چرکی شده شربت اموکسی سیلین داد با اسپری بینی چون بینیت همیشه کیپه واسه همین گوشت چرک میکنه شربت سیتریزین هم داد .     خلاصه خیلی حالت بده هی سرفه میکنی عزیزم همش نق نق میکنی         ...
16 اسفند 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دلسا می باشد